کد مطلب:129537 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

آماده سازی کوفه برای جنگ با حسین
حر بن یزید ریاحی پس از فرود آمدن امام (ع) در كربلا ـ به ابن زیاد نامه نوشت و او را از ایـن مـوضـوع آگاه ساخت. برخی مورخان روایت می كنند كه در این هنگام ابن زیاد، به امـام (ع) چنین نوشت: اما بعد، ای حسین، شنیده ام كه در كربلا فرود آمده ای. امیرالمؤمنین یـزیـد بـن معاویه به من نوشته است كه به رختخواب نرم نروم و از خمیر سیر نخورم، تـا آنـكه تو را به خدای لطیف خبیر ملحق گردانم، یا اینكه به فرمان من و فرمان یزید بن معاویه در آیی.

چون نامه به امام (ع) رسید آن را خواند و سپس به دور افكند و فرمود: مردمی كـه خشنودی خویش را بر خوشنودی پروردگار برگزیند، رستگار نگردند! پیك گفت: ای ابا عبداللّه، آیا جواب نامه را نمی دهید؟

امام حسین (ع) فرمود: او نزد من جوابی ندارد؛ زیرا كه مستحق دوزخ شده است!

پیك این سخن را به ابن زیاد گفت و او به شدت خشمگین شد. [1] .

آنگاه ابن زیاد ـ چنان كه گذشت ـ فرمان داد كه عمر سعد فرماندهی سپاه را برای جنگ با حـسـیـن (ع) بر عهده گیرد. او نیز ـ پس ‍ از مردد شدن ـ به همراه چهار هزار تن بیرون آمد تـا آنـكـه در سـوم مـحـرم در كـربلا فرود آمد، و حر با هزار سوار به او پیوست؛ شمار سپاهیانش به پنج هزار رسید.

ابـن اعـثـم كـوفـی گـویـد: سپس عبیداللّه بن زیاد مردم را در مسجد كوفه جمع كرد و منبر رفـت و پس حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم! شما خاندان ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان كه دوست می دارید یافته اید! شما می دانید كه یزید مردی است نیك سیرت! با روش پـسـنـدیـده! كـه بـه رعـیـت نـیـكـی می كند! و در حفظ مرزها می كوشد! او نیز همانند پـدرش بـه حـق مـی بخشد! امیرالمؤمنین عطای شما را افزوده است. یزید بن مـعـاویـه بـه مـن نوشته است كه چهارهزار دینار و دویست هزار درهم [2] را میان شـمـا


تـقسیم كنم و شما را به جنگ دشمن او، حسین بن علی، بفرستم! پس بشنوید و فرمان ببرید! والسلام.

گـویـد: سـپـس از مـنـبر فرود آمد؛ و برای مردم شام عطا قرار داد [3] ؛ و پس از دادن عطایشان، ندا داد كه نزد عمر سعد بروند و در جنگ با حسین او را یاری دهند.

گـویـد: نخستین كسی كه نزد عمر سعد رفت شمر بن ذی الجوشن سلولی [4] با چهار هزار تن بود. سپس زید (یزید) بن ركاب كلبی با دو هزار و حصین بن نمیر سكونی [5] با چهار هزار و مصاب ماری [6] با سه هزار و نصر بن حربة با دو هزار تن به او پیوستند و شمار سپاه او به بیست هزار تن رسید. و پس از آن، ابن زیـاد سـوی شـبـث بـن ربعی ریاحی [7] فرستاد.


او بیماری را بهانه كرد و ابـن زیـاد بـه او گـفـت: آیـا تمارض می كنی؟ اگر فرمانبردار ما هستی به جنگ دشمن ما برو. او نیز، پس از آنكه ابن زیاد به او هدیه داد و عطا بخشید، با هزار سوار سوی عمر سـعـد رفـت. بـه دنبال او حجار بن ابجر [8] با هزار سوار حركت كرد و به این ترتیب شمار سپاه عمر سعد، از سوار و پیاده، به 22 هزار تن رسید. [9] .

بلاذری درباره ی بسیج عمومی ابن زیاد برای فرستادن كوفیان به جنگ با امام حسین (ع) مـی نـویـسـد: «ابـن زیاد پس از آنكه عمر سعد را از حمام اعین [10] اعزام داشت، فـرمـان داد تـا مـردم در نخیله اردو زدند. فرمان داد كه هیچ كس حق سرپیچی ندارد و منبر رفـت و مـعـاویه را ستود و نیكی های وی مبنی بر افزودن عطا و توجه وی به مرزها را یادآور شد و گفت كه جامعه به وسیله ی او و به دست او الفت یافته است؛ و گفت: یزید جانشین او اسـت، راه او را مـی رود و گام جای گامش می گذارد. بر عطای شما صد تا افزوده است. هـمـه ی مـردان از بزرگ، سرپرست، تاجر و ساكن شهر باید بیرون بیایند و با من اردو بـزنـنـد! هـر مـردی كـه از امـروز بـه بـعد در سپاه شركت نكرده باشد، از ما نیست و از او بیزاریم!

سـپس ابن زیاد بیرون رفت و اردو زد؛ و در پی حصین بن تمیم، كه با چهار هزار نفر در قادسیه بود، فرستاد و او با همه ی همراهانش به نخیله رفتند ابن زیاد سپس كثیر بن شهاب حـارثی، محمد بن اشعث بن قیس، قعقاع بن سوید بن عبدالرحمن منقری و اسماء بن خارجه ی فـزاری را فراخواند و گفت: میان مردم گشت بزنید و آنان را به اطاعت و استقامت فرمان دهـیـد و از فـرجـام كـارهـا و فـتـنـه و نـافـرمانی بترسانید و تشویق كنید كه به لشكر بپیوندند!

آنـان بـیـرون رفـتـنـد و در كـوفـه گشتند و سپس به او پیوستند، مگر كثیر بن شهاب كه بـسـیـار فـعـال بـود و در كـوفـه می گشت و مردم را به جماعت فرمان می داد و از فتنه و تفرقه می ترساند و از آنها می خواست كه حسین را رها كنند!


ابـن زیـاد همچنین حصین بن تمیم را با چهار هزار تن كه همراهش بودند، یك یا دو روز پس از كـوچ ابـن سـعـد، بـه سـوی حـسـین (ع) فرستاد. نیز حجار بن ابجر عجلی را با هزار سـوار گـسـیـل داشـت. شـبـث بن ربعی تمارض كرد و ابن زیاد در پی او فرستاد و از او خواست كه همراه هزار تن سوی حسین برود؛ و او نیز چنین كرد. [11] فرماندهی بود كـه بـا هـزار تـن فـرسـتـاده مـی شـد ولی جـز بـا سیصد یا چهارصد تن و كم تر از آن به مقصد نمی رسید؛ زیرا مردم این كار را خوش نمی داشتند. [12] .

ابـن زیـاد هـمچنین یزید بن حارث بن رویم [13] را با هزار تن یا كم تر اعزام كـرد و سـپس عمرو بن حریث [14] را به جانشینی خویش در كوفه گماشت و به قـعـقـاع بـن سـویـد بـن عـبـدالرحمن بن


حبیب منقری فرمان داد كه همراه با یك سپاه در كوفه بـگـردد. وی بـه مـردی از هـمـدان بـرخـورد كـه در پـی مـیـراث خـود بـه كـوفـه آمـده بـود. [15] او را دسـتـگـیـر كـرد و نـزد ابـن زیـاد بـرد كه وی را كشت. به این ترتیب در كوفه هیچ جوان بالغی نماند، مگر اینكه در نخیله به سپاه پیوست.

سـپس ابن زیاد مردم را در گروه های بیست تا صد نفره، از صبح تا شام از نخیله به كمك ابـن سـعد می فرستاد. عمر سعد از این كه حسین به دست او كشته شود اكراه داشت! و نزد او چیزی بهتر از برقراری صلح نبود! ابن زیاد بر كوفه نگهبان گذاشت تا هیچ كس از سـپـاه بـیـرون نـرود، زیـرا بیم داشت كه به حسین بپیوندند و یاری اش دهند او پیرامون شـهـر پـاسـگـاه هـا قـرار داد و زحـر بن قیس [16] را فرمانده نگهبانان كوفه سـاخـت هـمـچنین میان خود


و میان سپاه عمرسعد، گروهی را به طور پنهانی مأمور كرد، تا اخبار او را لحظه به لحظه برای وی بیاورند. [17] .


[1] الفتوح، ج 5، ص 150 ـ 151.

[2] در آنـچـه عـلامـه مـجـلسـي از كـتـاب سـيـدمـحـمـد بـن ابـي طـالب نقل كرده است ذكري از اين مبلغ ديده نمي شود، بلكه در آن آمده است: بر جيره و مواجب شما هـر كـدام صد تا افزوده است و به من فرمان داده كه آن را ميان شما تقسيم كنم؛ و شما را بـه جنگ دشمن او، حسين، بفرستم، پس بشنويد و فرمان ببريد. (ر.ك: بحار، ج 44، ص 385).

[3] شـايـد ايـن خـطـاي نـسـاخ بـاشد؛ وگرنه واحدهاي سپاه شام در كربلا شركت نداشته اند. وانگهي عطا به اهل شام از نظر اداري، وظيفه حاكم كوفه نيست.

[4] عامري: آن ملعون از سرسخت ترين دشمنان امام حسين (ع) بود. در صفين و سپاه علي (ع) شركت داشت و از كساني بود كه بر ضد حجر بن عدي گواهي داد. وي كسي بود كه پسر مرجانه را بر سخت گيري در مقابله با حسين (ع) و كشتن وي تشويق مي كرد. او هـمـان كـسي است كه مطابق مشهور حسين (ع) را با لب تشنه سر بريد! وي كسي است كه آهنگ قتل امام سجاد كرد و با نيزه به چادرهاي زنان زد. او در شمار كساني بود كه سرهاي مـقدس و اسيران را نزد يزيد بردند. او از كساني بود كه در زمره ي قاتلان حسين (ع) به دست مختار كشته شد.

[5] حصين بن نمير سكوني لعنه اللّه: نام وي در برخي منابع تاريخي حصين بن تـمـيـم تـمـيـمـي آمـده اسـت. آن مـلعـون خـبيث از پيروان معاويه و از سران سپاه ابن زياد و فرمانده ي شرطه اش بود. ابن زياد وي را به قادسيه فرستاد تا سپاه را ميان آنجا و خفان، قـطـقـطـانه و لعلع تنظيم كند، او عبداللّه بن يقطر و نيز قيس بن مسهر را دستگير كرد. وي در جـنـگ با امام حسين (ع) در كربلا نقشي فعال داشت. او همچنين از سوي يزيد مأمور جنگ با ابن زبير در مكه بود.

[6] در حاشيه الفتوح آمده است كه نام اين مرد مصابر بن مزينه ي مازني است. استاد قرشي از وي به نام مضاير بن رهينه مازني ياد كرده است. (ر.ك: حياة الامام حسين بن علي (ع)، ج 3، ص 123.)

[7] شبث بن ربعي رياحي يربوعي تميمي: وي مؤذن سجاح، پيامبر دروغين بود كه پس از آن اسلام آورد و از كساني بود كه بر ضد عثمان كمك كرد. سپس با علي همراه شـد و پـس از آن از خـوارج گـرديـد و سـپـس تـوبـه كـرد! آنـگـاه در قـتـل حـسـيـن (ع) حضور يافت. او از كساني بود كه در مكه به وي نامه نوشتند. سپس در قـتـل مـخـتـار شـركـت جـسـت و در حدود سال هشتاد در كوفه مرد. او از ياران و اصحاب مساجد چـهـارگـانـه لعـنـت شـده بـود كـه بـه خـاطـر شـادي و مـژده قتل حسين ساخته شد.

[8] حـجـار بـن ابـجـر عجلي سلمي: براي آگاهي از زندگينامه ي وي، ر. ك: جلد دوم همين پژوهش.

[9] الفتوح، ج 5، ص 157 ـ 158.

[10] حـمـام اعـيـن در كوفه است، در اخبار فراوان از آن ياد شده و منسوب به أعين، غـلام سعد بن ابي وقاص مي باشد (معجم البلدان، ج 2، ص 299). در تجريد الاغاني، اثـر ابـن واصـل حـموي، ج 1، ص 277 آمده است كه اين حمام به نام أعين، حاجب بشر بن مروان بن حكم است.

[11] سپس سوي شبث بن ربعي فرستاد كه نزد ما بيا، ما مي خواهيم تو را به جنگ حـسـيـن بفرستيم. شبث تمارض كرد و مي خواست كه ابن زياد وي را از اين كار معاف دارد. پـس ابـن زياد به وي نوشت: اما بعد، فرستاده من از تمارض تو خبر آورده است. من بيم آن دارم كه تو از كساني باشي كه چون به مؤمنان مي رسند مي گويند ايمان آورديم و چون با شيطانهاشان خلوت مي كنند. مي گويند: ما با شما هستيم، ما از استهزا كنندگانيم. اگـر فـرمـانبردار ما هستي با شتاب نزد ما بيا. شبث پس از شامگاه نزد او رفت تا به چهره اش ننگرد و نشان بيماري را در او نبيند، چون بر او وارد شد، به وي خوشامد گفت و او را نـزديـك خـود نـشـاند و گفت: دوست دارم كه به جنگ اين مرد بروي و ابن سعد را بر ضـد او يـاري دهـي! گـفـت: اي امـيـر چـنـيـن مـي كـنـم! (بـحـار ج 44، ص 386، بـه نقل از كتاب سيد محمد بن ابي طالب).

[12] ديـنـوري گـويـد: گـفتند: هرگاه ابن زياد مردي را با گروهي بسيار به جنگ حـسـين مي فرستاد. وقتي به كربلا مي رسيدند، جز اندكي از آنها باقي نمي ماند. آنان از جـنـگ با حـسـيـن نـاخـشـنـود بـودنـد، در نـتـيـجـه خـودداري و سـرپـيـچي مي كردند. (الاخبار الطوال، ص 254.).

[13] يـزيـد بـن حـارث بـن يـزيـد بـن رويـم: بـراي تفصيل زندگينامه وي ر.ك: جلد اول همين پژوهش.

[14] عمرو بن حريث: شوشتري گويد: شيخ طوسي وي را در شـمـار اصـحاب پيامبر (ص) و اصحاب علي (ع) آورده و گفته است: او دشمن خدا و ملعون است. (ر.ك: قاموس الرجال، ج 8، ص 75.) او از كساني بود كه به دو رويي عادت داشت؛ و بـدون نـفـاق نـمـي تـوانـسـت زنـدگـي كـنـد. از حـسـيـن (ع) نـقـل شده است كه فرمود: هنگامي كه علي (ع) آهنگ حركت به سوي نهروان كرد، كوفيان را حركت داد و به آنان فرمان داد كه در مداين اردو بزنند. شبث بن ربعي، عمرو بن حريث، اشـعـث بـن قـيـس و جرير بن عبداللّه بجلي تعلل كرده گفتند: آيا اجازه مي دهيد چند روزي ديـرتـر بـيـايـم و بـه كـارهـامان برسيم و سپس به شما ملحق شويم؟ فرمود: شما كار خـودتـان را كرديد شما بد بزرگاني هستيد. به خدا سوگند كه شما كاري نداريد كه بـه خـاطـر آن بـمانيد. من از دلهايتان آگاهم و براي شما بيان خواهم كرد. شما مي خواهيد مردم را نسبت به من دلسرد كنيد. گويي در خورنق شما را مي بينم كه سفره تان را براي غـذا گـسترده ايد. ناگهان سوسماري بر شما مي گذرد و شما به كودكان خويش فرمان مي دهيد كه شكارش كنند آنگاه مرا خلع كرده با او بيعت مي كنيد.

سـپـس آن حـضـرت بـه مـدايـن و آن گـروه به خورنق رفتند و غذايي آماده ساختند. در همان حـال كـه سـفـره شـان گـسـتـرده بـود، نـاگـهـان سـوسـمـاري بر آنان گذشت. آنان به كـودكانشان دستور دادند كه آن را گرفتند و بستند، و همان طور كه علي (ع) گفته بـود، دسـت روي دسـت آن كـشـيـدنـد و بـه مداين رفتند. اميرالمؤمنين (ع)، به آنان فرمود: سـتـمـكـاران بـد چيزي را به جاي خدا برگزيدند. خـداونـد در روز قـيامت شما را با همان امامتان، سـوسـمـاري كـه با او بيعت كرديد، بر مي انگيزد. گويي به چشم مي بينم كه در روز قيامت شما را به سوي آتش مي راند.

پـس فرمود: اگر همراه رسول خدا (ص) گروهي منافق بودند، با من نيز منافقاني هستند آگـاه بـاشـيـد بـه خـدا سوگند، اي شبث و اي پسر حريث شما با فرزندم حسين مي جنگيد، رسـول خـدا (ص) چـنين به من خبر داده است. (الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 225 ـ 226، شماره 70).

مـعـاويـه بـر هـر يـك از عـمـرو بـن حـريـث، اشـعث بن قيس و حجر بن حجر و شبث بن ربعي جـاسـوسـي گـمـاشت و به هر يك از آنها گفت: چنانچه حسن بن علي (ع) را بكشي دويست هـزار درهـم، سـپـاهي از سپاه هاي شام و يكي از دخترانم از آن تو خواهد بود. چون اين خبر بـه امـام حسن (ع) رسيد، در زير لباس زره پوشيد، حضرت احتياط مي كرد و در نماز جز بـه هـمـيـن شـكـل پـيـش نـمـي ايـسـتاد. سرانجام يكي از افراد همين گروه در نماز به او تيراندازي كرد. (ر.ك: علل الشرايع، ص 220، باب 160)

عمرو بن حريث از مقربان عبيداللّه زياد بود و در كوفه از او جانشيني مي كرد. هنگامي كه مـسـلم بـن عـقـيـل ابـن زياد را در قصر محاصره كرد؛ عمرو جانشين او بود؛ همين طور در دوراني كه ابن زياد براي محاصره ي امام حسين (ع) در كربلا به نخيله رفت.

[15] در الاخبار الطوال، ص 255 آمده است: «در حالي كه در محله هاي كوفه گشت مي زد بـه مـردي شـامي برخورد كه در طلب ميراثش به كوفه آمده بود. آنگاه او را نزد ابن زياد فرستاد؛ و او دستور داد مرد را گردان زدند!».

[16] نام وي در ديگر منابع تاريخي زجر بن قيس جعفي آمده است.

[17] انساب الاشراف، ج 3، ص 386 ـ 288.